۰۸:۵۸ - ۱۴۰۴/۰۸/۲۲

واکنش جنجالی بازیگر سریال زخم کاری هنگام خداحافظی با همسرش+ عکس

کاظم هژیرآزاد، بازیگر تئاتر و سینما، با انتشار پستی غم‌انگیز در شبکه‌های اجتماعی، از همسر و همراه زندگی‌اش، زویا امامی، خداحافظی کرد. زویا امامی، بازیگر باسابقه تلویزیون، سینما و تئاتر بر اثر ایست قلبی درگذشت.

واکنش جنجالی بازیگر سریال زخم کاری هنگام خداحافظی با همسرش+ عکس

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ببین و بخون، کاظم هژیرآزاد بازیگر تئاترو سینما با انتشار یک پست غم‌انگیز با همسرش زویا امامی خداحافظی کرد.

زویا امامی، بازیگر قدیمی تلویزیون، سینما و تئاتر پنجشنبه‌شب، ۱۵آبان‌ماه بر اثر ایست قلبی درگذشت.

هژیرآزاد بازیگر سریال زخم کاری با انتشار قاب مشترک از خودش و همسرش نوشت:

چگونه می‌توان تحمل کرد؟

آناهیتا، مبدأ دیدار ما بود.

پدرش دوست دیرینم بود و گفت:

«دخترم کلاس نقاشی می‌رفت و شاگردِ سَمیلا امیرابراهیمی بود، اما کلاسش بسته شد و دلش در خانه ماند.»

لبخند زدم و گفتم: «ما کلاسی داریم، به نام آناهیتا…»

و نام آناهیتا، رشته‌ی سرنوشت را میان ما گره زد.

پدرش گفت: «نمایش‌های ابن‌سینا و هایی‌تی شما را دیده‌ایم.

امشب دخترم را تشویق می‌کنم بیاید. من نیز با کار‌های اسکوئی آشنا هستم.»

زویا آمد.

از مصطفی اسکوئی فن بازیگری آموخت و از مهدی فتحی رازِ بیان را.

قرار بود هایی‌تی دوباره بر صحنه جان بگیرد.

او «پولینا» شد و من «ژنرال لُکلِر» …

و در تمرین‌های بی‌انجام، عشقِ خاموشی آغاز شد.

اما درِ آناهیتا را بستند، و ما ماندیم بی‌پناهِ صحنه.

روزی به دروغ به او گفتم:

«آناهیتا جلسه دارد، ساعت پنج، پارک لاله…»

دروغی شیرین برای دیداری راستین.

با دلی تپنده کنار در پارک ایستادم. آمد.

پرسید: «پس گروه کو؟»

گفتم: «خواهند آمد… من فقط زودتر رسیده‌ام.»

روی تختی نشستیم و از هر دری سخن رفت.

مدام می‌پرسید: «پس جلسه چه شد؟»

و من سرانجام گفتم:

«زویا… من به تو دروغ گفتم. این جلسه تنها برای توست.

دوستت دارم. می‌خواهم با تو ازدواج کنم…»

سه ساعتِ ناب گذشت.

بله‌ای نگفت، اما صدایش بوی رضایت می‌داد.

گفتم: «به پدر و مادرت بگو چه وقت برای خواستگاری بیایم.»

سر به زیر انداخت و آهسته گفت: «چشم… استاد.»

آن روز یقین کردم که از من خوشش آمده.

جسارتِ دروغِ عاشقانه‌ام را قهرمانانه دید.

تماس‌ها ادامه یافت، تا روزی پدرش گفت: «بیایید برای خواستگاری.»

با دسته‌ای گل، من و پدر و مادرم به نیاوران رفتیم.

و در دوم اردیبهشت ۱۳۶۲، خانه‌ی پدری‌ام گواه پیمانمان شد.

با هم کار کردیم؛ در صحنه، در پرده، در قابِ تلویزیون.

اما تلویزیون عاشقِ او شد.

در سریال‌ها و نمایش‌های بسیار درخشید.

تا روزی با تهییه کننده‌ی «معمای شاه» علی لَدُنی اختلافی افتاد و زویا، تلویزیون را برای همیشه ترک گفت.

سال ۱۳۹۹، کرونا به خانه‌مان آمد.

ما واکسن زدیم، اما آرمان، پسر سی‌وشش‌ساله‌ام، هنوز نه.

یک هفته بعد، او رفت…

و ما ماندیم.

زویا شکست.

افسردگی بر او سایه انداخت، بعد پارکینسون آمد.

و تنِ او دیگر تاب نیاورد.

پانزدهم آبان ۱۴۰۴، از اجرای تئاتر برگشتم.

نیمی از پیکرش بر تخت بود و نیمی آویزان…

صحنه‌ای که هیچکی تاب دیدنش را ندارد.

اورژانس آمد، پزشک آمد، و همان شب زویا رفت.

بی‌خداحافظی…

اکنون، من مانده‌ام بی‌هم‌دم، بی‌دلسوز.

او همیشه تا دمِ در بدرقه‌ام می‌کرد.

و آن پنج‌شنبه‌ی آخر نیز همین‌گونه بود.

در را بست و گفت: خداحافظ

مطالب مرتبط

آخرین اخبار