به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ببین و بخون،جواد آل حبیب- هوش مصنوعیِ درمانگر شما به شما فکر نمیکند. بزرگترین محدودیتِ استفاده از هوش مصنوعی به عنوان درمانگراست.شفا و التیام رابطهای یعنی دانستن اینکه یک انسان دیگر شما و داستانتان را در ذهنش نگاه میدارد. درمانگران صفحهی خالی نیستند — آنها با نگه داشتن مراجعان در ذهن خود دگرگون میشوند. هوش مصنوعی آگاهی ندارد که ما را در خود حمل کند — وقتی از آن خارج میشویم، دیگر برایش وجود نداریم.
نیاز به بودن در ذهن دیگری
در قلبِ درمان روانشناختی چیزی نهفته است که در ظاهر ساده، اما از نظر روانی بنیادی است: این حس عمیق که یک انسان دیگر شما را در ذهنش دارد. این «نگهداشتن» فقط دانستن اسم یا سابقه شما نیست؛ بلکه دانشی عمیق و درونی است که میگوید شما در خلأ نیستید، بلکه در ذهن و دل انسانی دیگر وجود دارید؛ او شما را به عنوان موجودی زنده و در حال رشد میشناسد، داستانتان واقعی، معتبر و باورکردنی است، و شما وجود دارید.
این احساس، بسیار متفاوت و عمیقتر از دانستن این است که اطلاعاتتان در یک دیتابیس یا یک چت ذخیره شده و با یک کلیک پاک میشود. وقتی دنیای درونیتان را با یک انسان دیگر در میان میگذارید، آن را در آگاهی کسی قرار میدهید که بعد از جلسه هم آن را با خود حمل میکند.
روانشناسیِ «بازتاب»
به فرایند «بازتاب» فکر کنید؛ مفهومی بنیادی در روانشناسی رشد. بازتاب یک فرآیند عمدتاً غیرکلامی است که ابتدا بین مراقب و کودک شکل میگیرد: وقتی کودک تصویر خود را در چشمها و حالات مراقب میبیند. بدون اینکه ذهن مراقب ظرفی برای تجربههای کودک باشد، رشد روانی متوقف میشود. از طریق حالات چهره، توجه و پاسخها، کودک یاد میگیرد که در آگاهی مراقبش وجود دارد. بدون بازتاب، حس منسجم از خود شکل نمیگیرد.
نیاز به بازتاب در بزرگسالی هم ادامه دارد. ما همچنان میخواهیم و نیاز داریم در ذهن و آگاهی شخص دیگری به عنوان موجودی زنده حضور داشته باشیم. وقتی درمانگر یا مربی در جلسه به ما بازتاب میدهد، محتوای کلامی فقط بخش کوچکی از ماجراست؛ بیشترِ این اتفاق در سطح ناخودآگاه، از مغز راست به مغز راست رخ میدهد. درمانگر بین جلسات هم به شما فکر میکند؛ شما بخشی از دنیای درونی او میشوید، همانطور که او بخشی از دنیای شما میشود.
از همین طریق است که مانند دوران کودکی — از خلال نگاه مادرتان — در آگاهی درمانگر بودن را تجربه میکنید و توانایی پیدا میکنید خودتان را در آگاهی خودتان نگه دارید، افکارتان را ببینید و به حالتهای عاطفی خود با همان دلسوزی نگاه کنید که در درمانگر تجربه کردهاید.
تصور اینکه درمانگر یک «صفحهی خالی» است، اشتباه است؛ پژوهشهای اخیر در روانتحلیل رابطهای نشان میدهد درمانگر با نگه داشتن شما در ذهنش تغییر میکند، و شما نیز با این تجربه تغییر میکنید. گفتوگوی واقعی همان چیزی است که بین جلسات ادامه دارد؛ فعال، پویا و دوسویه. روایت شما در ذهن درمانگر تکامل پیدا میکند، با تجربههای دیگرش پیوند میخورد و با زندگی خودش طنین میاندازد.
ترس از نابودی
شاید مهمترین نکته این باشد که دانستنِ اینکه در ذهن دیگری وجود دارید، یکی از بنیادیترین ترسهای ما را آرام میکند: ترس از نابودی. این همان وحشتی است که بسیاری از ما پنهانش میکنیم اما همیشه وجود دارد — وحشتِ وجود داشتن بدون آنکه شناخته یا دیده شویم.
وقتی میدانیم درمانگر ما را در ذهنش دارد، در یک رابطه انسانی و در نتیجه در جهان محکم میشویم.
یک ربات یا هوش مصنوعی، هرچقدر هم که سیستمهای حافظهاش پیچیده باشد یا پاسخهایش «انسانی» به نظر برسد، نمیتواند آن حس عمیقِ شناخته و نگه داشته شدن را به ما بدهد. شاید موقتاً کمی «گفتوگو» یا اطمینان بدهد، اما سخت است که خودمان را قانع کنیم در دل انسانی دیگر با محبت و گرما جای گرفتهایم. هوش مصنوعی ما را «حمل نمیکند»، چون آگاهی ندارد. در ذهنی وجود ندارد که ما در آن بین جلسات زنده باشیم. وقتی خارج میشویم، خاموش است؛ نه احساس ما را با خود میبرد، نه دلواپسمان میشود، نه شادمان برایمان میماند، نه خودبهخود بینش جدیدی برایمان میآورد.
این محدودیت ممکن است پس از مدتی تجربهاش دردناک یا حتی آسیبزا باشد، بهویژه برای کسانی که درگیر مشکلات روانیاند؛ چون با رسیدن به سقف ظرفیت رابطهای هوش مصنوعی، همان وحشتِ بودن در خلأ دوباره فعال میشود. بدون آن ظرف انسانی، تجربهها بیمعنا و گسسته میشوند و این گسست میتواند به بیهدفی یا نیهیلیسم منجر شود — مسیری خطرناک برای افراد آسیبپذیر.
قدرت جایگزینناپذیر ارتباط انسانی
در نهایت، هنوز چیزی در گرما و تداوم ارتباط انسان با انسان وجود دارد که هوش مصنوعی قادر به بازتولید آن نیست. رابطه انسانی کامل نیست، اما همین نقصهاست که آن را معنادار میکند. اینکه انسانی دیگر با وجود محدودیتها و مشکلاتش انتخاب میکند در کنارتان باشد و داستانتان را نگه دارد، تأییدی است که هیچ الگوریتمی نمیتواند جایگزینش شود.
این نوشته نخستین بخش از مطلبی طولانیتر است که دربارهی آنچه هوش مصنوعی در روابط درمانی و مربیگری نمیتواند ارائه کند صحبت میکند. موضوعاتی مانند لزوم مرزهای واقعی، اینکه همیشهدسترسبودن هوش مصنوعی شاید بهجای کمک مانع رشد شود، و تفاوتهای بنیادی میان خلاقیتِ هوش مصنوعی و بینشهای شهودیِ خودانگیخته در کار درمانی انسانها نیز در ادامه بررسی خواهند شد. من همچنان در حال فکر کردن به این نکات هستم و از شنیدن نظرات و تجربههای شما خوشحال میشوم.
پایان/*
.