به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ببین و بخون، امشب، دشت کربلا در سکوتی سنگین فرو رفته و خیمهها بوی وداع میدهند. آتش در دلها افتاده، اما شعلهای در چشمان حسین (ع) هست که از جنس ترس نیست؛ از جنس یقین است. صدای نفسهای کودکان بیپناه و زمزمهی نگران زنان، با آه سرد صحرا درهم آمیخته، اما او آرام است… آرام، چون کوه؛ چون کسی که میداند فردا، تقدیر انسان را از نو خواهد نوشت. اینجا کربلاست، و این شب، شبی نیست که تکرار شود… شبیست که تا ابد، در جان تاریخ میماند.
امشب، شب عاشوراست…
شب دلهایی که در آتش داغ کربلا میسوزند…
شب زمین که از خون جوانی از سلالهی نور، گلگون میشود…
امشب، داغ فاطمه (س) تازهتر از همیشه است.
پسر زهرا، آخرین نگاهش را به خیمهها دوخته؛ به چشمهایی که با اشک بدرقهاش میکنند، به لبهایی که زمزمهی «هل من ناصر» در آن نیمهجان مانده است. او میداند فردا، صحرا دیگر بوی حیات نخواهد داد… فردا، نیزهها آغوش میگشایند و شمشیرها بیشرم میبارند.
اما در چشمهای حسین (ع) هیچ تردیدی نیست؛ گویی حقیقت با قامت او ایستاده است. گویی تمام کائنات، پشت صدای او آرام گرفتهاند؛ صدایی که فردا، جهانی را از خواب جهل بیدار خواهد کرد.
او برای قدرت نجنگید… برای خونخواهی نیامد… او آمد تا دوباره انسان را به فطرتش بازگرداند، آمد تا بگوید حتی اگر تنها بمانی، حتی اگر یارانت یک به یک به آسمان پر بکشند، حق، باید بماند…
امشب، شب غربت است…
غربت مردی که در مقابلِ فوجی از نیزهها، قامت ایمان را نگه داشت.
غربت نگاهی که تا آخرین نفس، نگران کودکان تشنهلب بود.
غربت دل مادری که از دور، پارهی جگرش را بر خاک دید و صبوری را معنا کرد.
امشب، شب عشق است…
عشقی که سر داد، اما سر خم نکرد.
عشقی که عاشورا را آفرید، تا قرنها بعد هنوز، دلها به یادش بلرزند و اشک، عبادت شود.
السلام علیک یا اباعبدالله…
ما امشب نیامدهایم فقط برای گریه… آمدهایم تا بفهمیم باید «بودن» را از تو یاد بگیریم؛ بودن در عصر بیوفاییها، در میان بیعدالتیها، بودن با نام تو…
یابنالزهرا…
تا آخرین قطره اشک، برایت میمانیم…
پایان/*
.